رمان طوفان دیگر قسمت5
قسمت پنجم رمان طوفان دیگر..مرسی که تا اینجا استقبال کردین دوستون دارررم............................ ناشناس هوا سرد و سرد تر میشد ... استخونام درد میکردن ... چشمام داشت روی هم میوفت...
قسمت پنجم رمان طوفان دیگر..مرسی که تا اینجا استقبال کردین دوستون دارررم............................ ناشناس هوا سرد و سرد تر میشد ... استخونام درد میکردن ... چشمام داشت روی هم میوفت...
دوستان نظر یادتون نره..به ادامه مطلب بریدماکان از عصبانیت داشتم منفجر میشدم ...طاقت شنیدن اسم مادرمو نداشتم... به گردنش که دور دستام بود فشار آوردم و تقریبا داد زدم: -: ...
اینم قسمت سومش..امیدوارم تا اینجا دوس داشته باشینماکان به سمتم برگشت. معلوم بود تعجب کرده و ترسیده. اما با خونسردی ظاهری و با اخم گفت: -: نکنه ... صاحب اینجام هستی...؟ خن...
سلام به دوستان عزیزم اینم قسمت بعدی طوفان دیگرماکان همینطور که به سمت ماشین میرفتم شماره نسیم خانم رو میگرفتم. چند تا بوق خورد اما جواب نداد. شاید خواب باشه. چرا به س...
خب با نام خدا یه رمان جدیدو شروع میکنیم...امید وارم ازش لذت ببرین..رمان طوفان دیگر رمان جالبیه.. برای مطالعه قسمت اول به ادامه مطلب برینبه نام ایزد منان با صدای زنگ موب...
خب با نام خدا یه رمان جدیدو شروع میکنیم...امید وارم ازش لذت ببرین..رمان طوفان دیگر رمان جالبیه.. برای مطالعه قسمت اول به ادامه مطلب برینبه نام ایزد منان با صدای زنگ موب...
اینم از قسمت اخر رمان دختر ارباب امید وارم خوشتون اومده باشه نظر فراموش نشههههههههههی-رحیم تورو خدا ابرومون رفت چشم غره ای بهش میریم...داره از درد به خودش میپیچه و ب...
قسمت دوازدهمشم رسید ادامه ی مطلب بریدتو این دو روز یه لحظه پامو از بیمارستان بیرون نذاشتم...ننه و کامران برام غذا میاوردن...خبری از ارباب نبود...خنده داره ...اینکه ارباب...
اینم یازدهمیییییییییییییششاید رحیم از من رنجیده باشه...یعنی من چکار باید میکردم..مگه من چقد قدرت دارم اخه رحیمم از وقتی اومدیم خونه تکیه اشو داده به دیوارو تند تن...
برای مطالعه پست دهم به ادامه مطلب بریداز درد فریاد میکشم..هیچ کس نیست کمکم کنه...لبمو گاز میگیرمو تو دلم به خدا التماس میکنم رحیم زادمو زنده نگه داره همش 6 ماهشه... به ...
پست نهمم رسید..به ادامه مطلب برید غر غرای یسنا و عیرتی شدن من خونه ننه حسنو به کلی گرد گیری کردیم...دروغ چرا هدفم از اینکار پیدا کردن یه نشونه از خودم بود...یه نشونه تا ز...
پست هشتم....از صبح معطل ترخیص ننه حسن بودیم..که بالاخره تموم شد-یسنا برو ننه رو اماده کن که بریم..از کار و زندگی افتادمیسنا بدون حرف رفت ..چند دقیقه هم از رفتنش نگذشته بود...
رسیدیم به پست هفتم دختر ارباب امیدوارم تا الالن دوس داشته باشین برای خوندنش برین ادامه مطلبیسنابا حس گرمی دستام که تو دستای یکی فشرده میشد چشمامو باز کردم...رحیم کنا...
اینم پست ششمش عجله کنین و به ادامه مطلب بریناز صبح که ملیحه اومده دنبالش تا حالا که غروبم شده هنوز نیومد...دلم خیلی شور میزنه...دلواپسشم...چکار کنم...میدونستم اصلا ارباب...
ببخشید دوستان به دلیلی اینکه قسمت چهارمشو ندارم پنجمو گذاشتم خیلی خیلی ببخشیدددددددد رمان دختر ارباب 5 هر روز که اسد با لب و لوچه اویزون میومد من تو دلم عروسی ب...
اینم از پست سوم دختر ارباباصلا نفهمیدم چطوری خودمو به اتاقم رسوندم...پدرم نذاشت هیچکدوم از کارگرا و خدمتکارا برا کمک به من بیان...تهدیدشون کرد که هر کس بهم کمک کنه باید...
اینم از قسمت دومش.........سریع برو ادامه مطلبتموم مدتی که برمیگشتم حس بد داشتم..سعی میکردم بلند بلند با خودم حرف بزنم تا کمتر احساس تنهایی کنم...از همون شب کذایی از تاریکی ...
اینم از رمان دختر ارباب امیدوارم استقبال کنید.به ادامه مطلب برید نظرم یادتون نره هااااااااااا- یسنا یسنا بیا ..دوباره رحیم افتاده به جون یکی..تو رو خدا بیا -باز چی ...
امید وارم خوشتون بیاد اینم قسمت اخررمان اسم به ادامه مطلب بریدمامانم گفت که اون آقا حدود دو ساعت پیش تماس گرفته و گفته که امروز گوشیم رو برام میاره و بعد هم گفت که بای...
برای مطالعه قسمت اول رمان اسم به ادامه ی مطلب برید امید وارم خوشتون بیاد...ـ ملیحه جان آروم باشبا گریه که چیزی درست نمیشه. ـ خدایا این چه مصیبت و بلایی بود که سرمون ...